آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

ورووجک کوچولو

سلام جو جوی مامان خوبی ؟ قبل از هر چیز بگم که با نظر خاله جون تارا و باربد که تو وبلاگ ما دو قلوهای افسانه ای هستند کاملاً موافقم . با چه نظری ؟ اینکه نوشته وروجک واقعاً که این کلمه خیلی بهتون میاد خصوصاً به آرشیدا گله و تارا گلی که روی ورووجکو سفید کردین و البته باربد خاله هم بزودی مثل شما آتیش پاره میشه نوشتم خاله چون منم یه جورایی خاله شون هستم دیگه ، آخه میدونی من و مامان انیسه خیییییلی وقته با هم دوستیم از دانشگاه بگیر تا سر کار، به فاصله شش ماه از هم ازدواج کردیم و شما سه تا ورووجک به فاصله پنج روز از هم متولد شدین!!تصورشو بکن اگه شما سه تا یه جا باشید چه اتفاقی میفته  وایییییی خدا بداد برسه ! اینا رو گ...
28 تير 1390

توت فرنگی کوچولو

سلام آرشیدا گله قند عسله شکر پنیرم جیگر مامانی هستی! امروز چطوری ؟توت فرنگی مامان  امروز تولد امام زمانه ، عیدت مبارک جوجوی مامانی هستی، دیروز که از اداره برگشتم بیدار بودی و مشغول شیطنت ،بغلت کردم و باهات بازی کردم ساعت 3 خواستم بخوابونمت که نخوابیدی ساعت 4 خواستم بخوابونمت باز مقاومت کردی ولی آخر ساعت 4:30 خوابیدی اونم برای یه ساعت بعدش دوباره شیطنت ، امشب دایی جون میاد و من و تو با مامان جون جون و جون جون رفتیم فرودگاه توی سالن که منتظر بودیم یه خانمی اومد نشست کنارمون و گفت که نوه اش گفته منو ببر پیشش اونم آورده بودش ولی کمی خجالتی بود اسمش پرسیدم ولی جواب نداد مادر بزرگش گفت اسمش آنوش ، تو که بی تعارف واسش شیرجه زدی و موهاش...
28 تير 1390

آغاز نه ماهگی آرشیدا گله

همه این گلها تقدیم به توأن که از گل بهتری عزیزتر از جانم سلام خوبی گلم؟ روز چهارشنبه هشت ماهت تموم شد و رفتی تو نه ماه گلکم عصر بردمت دکتر خدا رو شکر همه چی خوب بود و دکتر ازت خییییلی راضی بود خونه که اومدیم تقریباً 7:30 بود چون عصرونه بهت نداده بودم سوپی بهت دادم وهمین باعث شد تو تا ساعت 11 نخوابی با وجود اینکه خیلی خوابت میومد خیلی پشیمون شدم بایدغذای سبکتری بهت میدادم به اینجا تنها ختم نشد تا صبح تو مدام هی بیدار میشدی و گریه میکردی معلوم بود شکمت اذیتت میکنه طرفای صبح دیگه راحت خوابیدی دیگه هیچ وقت اینکارو نمیکنم.   روز پنج شنبه اولین روز نه ماهگیت بود صبح کمی بیشتر خوابیدی صبحانه که بهت دادم با مامان جون جون یکسا...
25 تير 1390

پایان هشت ماهگی

مباررررررررررررررررررررررررررررررررررررک مبارک هشت ماهگیت مبارک نفسسسسسسسسم عشق من سلام امروز روز خیلی خوبیه چون دختر خوشگل و ناناز من هشت ماهه میشه بزنم به تخته چقدر زود بزرگ شدی و روز بروز خوشگل تر و جیگر تر میشی عسلم از اینکه مامان دختر خوبی مثل تو هستم خیییییییییییلی خوشحالم قربونت برم خدایا شکرت شکرزت بخاطر این نعمت بخاطر این دختر، خدایا عمر طولانی با عزت و سرافرازی و آرامش به دخترم بیده و از همه بدیها و بلایا و سختیهای روزگار محفوظش بدار آمییییییییییییییییییین. دیروز که رفتم خونه جوجوی مامان خواب بود البته یه دفعه بیدار شدی که بهت شیر دادم و دوباره خوابیدی ، پویا خونه ن...
22 تير 1390

ترانه دلنشین زندگی

همه عمر و وجودم سلام جونم برات بگه که دیروز قدری توی اداره کار داشتم و در نتیجه دیییر شد و تا خودمو بهت برسونم ساعت دو شد پویا هم نیومده بود دیگه با این شیطنتهای تو معلوم نیست مامان جون جون چه کرده منم اصلاً صداشو در نیاوردم بغلت کردم و یه مقدار زیادی بوسیدمت و تو هم لبهاتو به صورتم میچسبوندی خلاصه روابط خیلی عشقولانه بود کمی بهت شیر دادم و تو هم دستور دادی بغلم کن و حرکت کن برو اینور برو اونور منم اطاعت امر کردم دیدم انگار خوابت میاد خواستم بخوابونمت که فریادت به آسمان رفت این بود که پشیمون شدم و گذاشتم بازی کنی و تو رفتی بغل جون جون و عینکشو درآوردی و وقتی خواست نذاره اینکارو بکنی بهش گفتی پس پاشو راه برو منو برم اینور و اونور چه دختر بل...
21 تير 1390

فینگل خان

ای قند نباتم سلام میدونی چنننند روزه به وبلاگت سر نزدم از روز چهار شنبه نشد برات بنویسم ، چهار شنبه خاله نیکتا و مامان جون جون باید میرفتن جایی منم که اداره در نتیجه تو یکی دوساعتی موندی پیش خاله نیکفام تا من طرفای ظهر اومدم خونه و چون تو خوابت برد دیگه موندم پیشت و به کارهای خونه رسیدگی کردم بهت سوپ دادم و عصر هم بعد از کلی بازی کردن خوابیدی و مامان جون جون ساعت ٦ عصر برگشت پویا هم اون روز کلاً پیشمون بود تا مامانش برگشت و رفت خونشون و تا بود کلی بازی کردین شب هم طرفای نه و نیم خوابیدی. روز پنج شنبه صبح بیست دقیقه به هشت بیدار شدی بهت سرلاک د ادم ساعت حدود نه و نیم بود که دیدم چشماتو میمالی و در یک اق...
20 تير 1390

لطیف تر از گل سرخ

      شکر پنیرم سلام ، امروز باید خاطرات دو روز گذشته رو بنویسم چون کامپیوتر خراب بود ، جونم برات بگه که چند روزیه که کمی اذیتی و روزها خوابت دیگه کلاً کنسل شده و شبها هم به اون شکل راحت نمیخوابی و من نگرانتم روز یکشنبه از اداره که برگشتم پویا خونه بود و تو هم که بیدار بغلت کردم و چون خواب آلود بودی بردم که بخوابونمت وقتی بعد از کلی کلنجار رفتن خوابیدی بعد از ٤٥ دقیقه قبراق و سرحال بیدار شدی و دیگه خوابت نمیببرد البته هی خمیازه میکشیدی ولی نمیخوابیدی این بود که بعد از انجام کارهای معمولت با مامان جون جون و خاله نیکفام رفتیم بیرون و وقتی توی مغازه بودیم تو هی از من بالا رفتی یه نی نی البته پسر! بغل مامانش آروم وایسا...
15 تير 1390

با ارزشترین دارایی من

عمرم سلام، دیروز که از اداره به خونه برگشتم طبق معمول بیدار بودی و بغل خاله نیکتا و تا منو دیدی زدی زیر گریه که بیا بغلم کن تا من لباس عوض کنم جون جون بغلت کردو بعد من که خواستم بغلت کنم با دو دلی اومدی، دستم درد نکنه بیا بچه بزرگ کن ! خلاصه بغلت کردم و باهات بازی کردم موقع ناهار چون مامان جون جون ناهار تو رو داده بود گذاشتمت توی روروکت تا ما هم ناهار بخوریم تو هم توی آشپزخونه با روروک هی اینور و اونور میرفتی ، رومیزی رو میکشیدی و میذاشتی دهنت و اگه مانعت میشدیم لباس مامان جون جون رو میکشیدی بالاخره باید یه چیزی توی دهنت بذاری نمیشه که بیکار بمونی مامان جون جون گفت امروز آرشیدا حسابی پوست منو کند بس که شیطونی کرد و اصلاً هم نخوابیده طرفای ...
13 تير 1390

تک ستاره زندگیم

  همه وجودم سلام همه خوشحالی من وقتی آخر هفته میشه اینه که روز پنج شنبه تعطیلیم و من میتونم دو روز در هفته رو کامل پیشت باشم هر روز که از اداره به خونه برمیگردم حس میکنم بزرگتر شدی و حرکاتت پیشرفته تر شدن پیش خودم میگم تو خیلی از شیرین کاریهاشو نمی بینی ولی عوضش از ظهر که برمیگردم خونه واسم جبران میکنی تا شب که میخوای بخوابی توی این دو سه روزه تو به هر گوشه و کناری که بشه سر زدی و هر چی سر راهت قرار بگیره توی دهنت و فریادهای من که نذار تو دهنت اخه به جایی نمیرسه تو یه لحظه ترمز میکنی و بعد دوباره کار خودتو میکنی چقدر بدم میاد که تا بخوامن پوشکتو عوض کنم پوشک تمیزتو میذاری دهنت اگه از بگیرم فریادت به آسمان هفتم میرسه مجبور میشم یه چی...
11 تير 1390

گل باقالی جون

سلام قند نباتم خوفی ؟ جیگر مامان دیروز که از اداره برگشتم خاله نیکتا و پویا اونجا بودن و تو طبق معمول بغل خاله بودی من که اومدم واسم شیرجه رفتی ولی تا خاله از پیشت تکون خورد هی گفتی هوم هوم و واسش ذوق کردی که بفهمه  با اونی و میخوای بری بغلش خاله حواسش نبود صداش کردم و و دوباره برگشت که بغلت کن و تو رفتی بغلش اما دو.باره برگشتی خلاصه این قضیه چند مرتبه ای تکرار شد تا اینکه کلاً خاله بغلت کرد و بردت توی حیاط منم از فرصت استفاده کردم و لباس عوض کردم و دست و صورتم را شستم ، دیروز کلاً چسب دو قلو بودی اصلاً نمی خواستی روی زمین باشی و تا میذاشتمت گریه میکردی در نتیجه بغلت کردم و طبق فرمایش حضرتعالی هر سمت و سویی رو که اشاره میفرمودید بنده م...
8 تير 1390